آموزگار چند پایه
آموزگار چند پایه
آموزش ابتدایی
نوشته شده در تاريخ شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, توسط نصیری |

 

امید
شخصی را به جهنم می بردند. در راه بر می‌گشت و به عقب خیره می‌شد. ناگهان
خدا فرمود: او را به بهشت ببرید.  فرشتگان پرسیدند چرا؟ پروردگار فرمود: او
چند بار به عقب نگاه کرد... او امید به بخشش داشت



عشق
امیری به شاهزاده گفت: من عاشق توام. شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است. امیر برگشت و دید هیچکس نیست. شاهزاده گفت: عاشق نیستی ! عاشق به غیر نظر نمی کند.


فکرزیبا
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد : اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام  چسب زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات  می خرم.  
دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا...  و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت:  نه...خدا نکنه... اصلآ کفش نمی خوام.
 

مطلب ارسالي از دوست خوبم آقاي نوري



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: